سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 


هرکس دانشی را که خداوند آن را برای امور دینی مردم سودمند قرار دادهاست پنهان کند، خداوند روز قیامت او را با لگامی از آتش لگام زند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

اذان نیمه شب طلبه شهید

طلبه شهید علی غلامی

 پاییز سال 1365 بود گردان نصرالله به پایگاه شهید فاضل الحسینی در 40 کیلومتری ایلام نقل مکان کرد . پایگاه محیطی جنگلی داشت و بدون هیچ حفاظ و حصاری بود.  پیشنهاد شد شبها در چند نقطه پایگاه، پست های نگهبانی برقرار شود . فرماندهان گردان پذیرفتند و قرار شد پیشنهاد دهندگان ، شب اول نگهبان باشند و اسم من هم در بین نگهبانان آن شب بود .

اتفاقا همان شب هم برای افزایش آمادگی نیروها ، انجام رزم شبانه طراحی شده بود و نیروها اول شب به سمت محل برگزاری شبه عملیات حرکت کردند .

انجام عملیات تمرینی و صعود به ارتفاعات با شیب تند همراه با انفجارها و شلیک گلوله ها و تصرف سنگر های دشمن فرضی، نیروها را خسته کرده بود.

تقریبا همه نیروها یک ساعت پس از رسیدن به پایگاه، از فرط خستگی خواب بودند و من در اوج خستگی نگهبان بالای پایگاه بودم و آرزو می کردم ای کاش هیچگاه پیشنهاد نگهبانی را مطرح نکرده بودیم .

فاصله پست های نگهبانی از هم زیاد بود و عملا هیچ ارتباطی با هم نداشتیم. سکوت مطلق ، فشار خواب ، بی حوصلگی و بی هم صحبتی در دل شب طاقتم را کم کرده بود که نا گهان بلندگوی مسجد روشن شد .

مسجد یا نماز خانه، چادری بزرگتر بود که در مرکز پایگاه برپا شده بود. علی غلامی طلبه بجنوردی شروع کرد به گفتن اذان .

صدای علی بسیار زیبا بود به خصوص دعاهای کمیل با صدای علی در کوه های ایلام نظیر نداشت و من در تنهایی آن شب برای شنیدنش مشتاق تر از همیشه بودم اما هنوز تا اذان صبح وقت زیادی مانده بود .

خودم را به در نمازخانه رساندم علی انتهای چادر پشت تریبون مشغول اذان بود .

به ساعتم اشاره کردم و گفتم هنوز تا اذان وقت زیادی مانده ، اشتباه می کنی .

علی هم با اشاره دست مرا به آرامش دعوت می کرد.

بند بند اذان را می خواند و من از اینکه او به اشتباه و بی موقع اذان می گوید در تب و تاب بودم.

بارها اعتراض کردم و او می گفت صبر کن توضیح می دهم .

اذان به پایان رسید و گفتم علی جان وقت اذان نشده،  گفت به آسمان نگاه کن!

به آسمان نگاه کردم اما  متوجه موضوع خاصی نشدم .  

علی گفت دقت نکردی ماه گرفته و اذان من برای نماز آیات بود.

بسیار تعجب کردم  من که نگهبان بودم و مجبور بودم بیدار باشم متوجه چنین پدیده ای نشدم و علی که باید خواب می بود ...!

آن شب علت بیداری علی را نفهمیدم و نپرسیدم  و اما بعدها در اروند کنار می دیدم که شبها، نخلستانها، مسجد می شد و پر از خدا و  فهمیدم آن موقع شب - هرشب – زمان بیداری علی و نجواهای عاشقانه او با خدا بود و خستگی بعد از عملیات هم این ارتباط عارفانه را به هم نمی زد و مانع تهجد او نمی شد.

غلامعلی غلامی که ما او را علی صدا می کردیم عالم و عامل به قرآن بود . استاد تفسیر و قرائت قرآن بود و کلاسهای درسش مملو از جمعیت رزمندگان می شد.

علی در مسابقات قرآن استان خراسان رتبه سوم و در مسابقات قرارگاه نجف رتبه اول را کسب کرده بود .

علی بخش عمده ای از اشعار حافظ و مولانا و ... را حفظ بود اما خودش شاعرهم بود و معمولا اشعاری که در اثنای دعاها می خواند سروده خودش بود.  

علی در عملیات کربلای 4 به شهادت رسید و از دوستان شنیدم که می گفتند وفتی علی زخمی شد قصد کمک به او را داشته اند و علی مانع می شود و می گوید "چیزی نیست و شما به عملیات برسید، خودم زخم ها را می بندم" اما وقتی بر می گردند علی به شهادت رسیده بود .

منبع:سفیر



کلمات کلیدی :: شهید
:: تعداد بازدید :
نویسنده : راوی
تاریخ : 91/10/19:: 10:58 عصر